مثل باران سرزده، مثل آفتاب بعد باران، مثل نفس راحت بعد خواب پریشان، مثل آب خنک در تابستان، مثل دوش گرم بعد یک روز بلند، مثل شفق در آسمان تاریک و دلگیر،
بر من نزول کن. بسان نوری که در این غار کوچک راه گم کرده است. دستت را دور این یقه بپیچان و بیرون بکش، قبل از آخرین نفس.
گوشهایم را ببند. چشمانم را بدوز. دهانم را برچین. بند کفشهایمان را بهم بیاویز. عصای دستم باش؛ به زمین خوردن عادت دارم.
با این طعم شور و شیرین غریبهام. برای من آرام، برای من ملایم، تکرار شو.