وقتی نمینویسی و نمینویسی و نمینویسی، اون حس ذوق همیشگی بیشتر و بیشتر زیر خاک بیمهریت فرو میره. دیگه صداشو نمیشنوی. دیگه کمتر یادش میافتی. اما با این وجود حس میکنی که یه تیکه از تو گمشده. نمیشه که بدون اون تا آخر سر کرد و دوباره بر میگردی سراغش. خاکها رو کنار میزنی و دست میکشی روش بلکه این آتیش خفتهی زیر خاکستر دوباره بیدار شه. اون ققنوس خوش نقش و نگار سر از تخم در بیاره و دوباره اوج بگیره.
قصهی همیشگی من و اینجا همینه. اینجایی که یه دورههای کوچیکی کمیرنگ میگرفت و دوباره از سر بیتوجهی رنگ میباخت.
به هر حال هرچی بوده و نبوده دیگه گذشته. اینجا هنوز هست و منم هنوز هستم. حس نوشتن هم. پس بهتر اینکه این در رو نبست و هر چند کم هم که شده، سرکی کشید.
پینوشت: امروز یکمیدرمورد "قدرت اراده" مطلب دیدم. مثلا اینکه بر خلاف باور عموم یه نیروی ذهنیِ تموم شدنیه یا اینکه با تغذیه(جسمی) میشه این باک رو پر کرد. حتی اینکه با مدیتیشن میتونی لولآپش کنی تا حجمش بیشتر شه. فکر میکنم خیلی مفیده(نسبت به هیچی) و امیدوارم به نتیجهای برسه.
پینوشت2: حس میکنم نشستم دارم کنفرانس میدم. خیلی رسمیو نچسب و عَیطور. جمع کنیم کاسه کوزهمونو باو
پینوشت3: خب معلومه خوشم نمیاد از این جور نوشتن ولی بِتِر دَن ناتینگه :/
پینوشت4: تازشم زدم هدر رو داغون کردم و حتی حوصله فیکس کردنشو ندارم. کجاشو دیدیم مونده حالا