loading...

Alienated

از خود بیگانه‌ام.

بازدید : 5
يکشنبه 11 اسفند 1403 زمان : 16:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

Alienated

واقعا دیگران برات کسل‌کننده‌ان یا این بهونه‌ایه که از دیدن خودت تو قالب‌ اونها فرار کنی همونجوری که همیشه از خودت فرار می‌کنی؟

بازدید : 5
سه شنبه 6 اسفند 1403 زمان : 2:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

Alienated

اگه این‌قدر سنسورها و شاخک‌ها سر کچلم به بو و فرکانس خودخواهیِ آدما تو حرفاشون، حتی موقع حرف دل زدن باهات، حساس نبود، احتمالا خیلی بهتر و راحت‌تر بودم تو ارتباط با بقیه. که این‌قدر دور نمی‌شستم تا نبینم و بدم نیاد.

بازدید : 9
پنجشنبه 17 بهمن 1403 زمان : 1:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

Alienated

پیش بچه‌ها بودم. دیدن‌شون و جمع بودن نعمته ولی لحظه صحبت و سر دل باز شدن که میشه خودش دنیای دیگه‌ایه. نمیدونم که غصه کدوم‌شون رو بخورم. هر کدوم به روشی و به نحوی. شاید بیشتر خودشون نگران آینده و سرنوشت‌شون میشم. ولی ته‌ش که چی؟ اونا هم خدای خودشون رو دارن نه؟ اگه قراره چیزی بشه که خب، میشه دیگه‌. خلاصه قضیه اینه که دلایل دل‌خوشی و مثبت‌اندشی کم و کم‌تر میشه. از نالیدن از ساز منفی زدن بدم میاد. آخرش باید رها کنی. نه آرزو میکنم برای روزای بهتر و نه امیدوارم براش چون چیزی رو عوض نمیکنه. امیدوارم اونقدر وسیع بشم که صفحه‌‌ی من سفید بمونه وحفظ بمونه برای چیزای خوب.

بازدید : 12
شنبه 12 بهمن 1403 زمان : 17:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

Alienated

آخرشم می‌فهمی‌اونی برد کرد که به تحمیلی‌ترین وجه ممکن فکرای سرشو گیت‌کیپ و کنترل کرد. نفهمیدم کی و کجا و طبق چه چیزی این اصرار بر authenticity و اصلیت دادن به حس و حال و فکر شد مبنا. نفهمیدم از کجا به بعد زور زدن به دوست داشتن چیزی، زور زدن و تحمیل کردن فکر و حس خوب شد گناه کبیره‌ی لایغفر. درک نشد چجوری به اینجا رسیدم و برای چی گذاشتم تا اینجا پیش بیام. بهرحال امیدوارم این ماهی هنوز برای از آب گرفتن تازه باشه.

بازدید : 13
شنبه 12 بهمن 1403 زمان : 17:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

Alienated

برات آرزو می‌کنم دست از مسخره‌بازی‌هات برداری. دست از سر کچلت. اینقدر ور نری با خودت و اینقدر تو خودت پیچ و تاب نخوری که گره کورِ محتاج به چنگ و دندون شی. با خودت آشتی کن. با آدما با اخلاق گندت با رضای خدا با دنیا آشتی کن. هیچ چیزی قرار نیست ازت کم شه. گم شه. برات آرزو میکنم روزی رو که خودت رو به هر گناه کرده یا ناکرده‌ات بخشیده باشی. خودت رو به خوب بودن به راحت بودن بخشیده باشی. اون روزی که نه اخمات برای بار هزارم دست تو دست هم بدن نه اضافه اسید معدت سرریز کنه تو رگ و دل و روده‌ات. اون روزی که آتیش به پا نکرده باشن تو شکمت و دودش به مغزت و چشم و چالت سرایت نکرده باشه. آرزو می‌کنم اونقدر بزرگ شی که خودت از غل و زنجیرهایی که به دست و پات بستی خجالت بکشی. برات متانت آرزو می‌کنم.

بازدید : 13
شنبه 12 بهمن 1403 زمان : 17:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

Alienated

حرف اینه که، آدمی‌رو که از ذوق و آرزو که منها بدی دیگه چیزی نمی‌مونه. پوسته‌ی چروکیده‌ی. پیله‌ی پوچ. اسکلت لرزون تو باد. سر سنگین و فکر مغروق. هیچی هیچی. تو چشاش، تو آینه، نگاه می‌کنی، بهت نگاه می‌کنه ولی نه تو اونو می‌بینی نه اون تو رو. کسی رو نمی‌بینم. کسی من رو نمی‌بینه. حرف هست. دلیل نیست. رمق نیست. من اینجام ولی خیلی دورم حتی اگه صدام بزنی. می‌پیچه و می‌پیچه و می‌پیچه. می‌شنومت‌ها ولی خب تا بخوام صدات بزنم، تا بخوام من رو بشنوی، تا وقتی صدام بهت برسه، دیگه نه تو اونجایی و نه من امیدوارم به بودنت.

بازدید : 147
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 14:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

Alienated
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می‌توانید ثبت نام کنید.

بازدید : 267
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 9:07
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

Alienated

گفته بودم که باید بیشتر بیام اینجا و نذارم بیشتر از این، این بلاگ خاک بخوره. حالا اینجام ولی بدون حرف حساب.

پر از درگیر‌ی‌ها و کشمکش‌های ذهنی‌ام. نه از اونایی که میشه فکرشو کرد و حدس زد. نه. درگیری‌های ذهنی من بی‌خودترین و احمقانه‌ترین و کسل‌کننده‌ترین مشغله‌هایی که می‌تونه توی ذهن هر کسی وجود داشته باشه. اونقدر بی‌خود که حتی دوست‌ ندارم برای خودم بازخونی‌شون کنم.

هر روزی که میاد، می‌گذره و تلف می‌شه، دارم تقلا می‌کنم و توی چارچوب تنگ و تک بعدی‌ای که برای خودم درست کردم دست و پا می‌زنم. سرک کشیدن به ویدئو‌های آموزشی که چطور می‌شه قوی‌تر شد. چطور می‌شه که اراده‌ی آهنی پیدا کرد. چطور می‌شه که اعتیاد به یه رفتارای غلط رو از بین برد. چطور می‌شه برنامه‌‌هایِ "از شنبه‌ی هفته‌ی بعد" رو واقعا شروع کرد و به سرانجام رسوند. چطور می‌شه بلند شد و دیگه وقت رو تلف نکرد...

یا برنامه‌ ریختن برای ساعت‌های آزاد غروب تا نیمه‌شب و انجام ندادن همه‌شون.

و کمی‌جالب‌تر از بقیه یادآوری تکنیک‌هایی که کمک می‌کنه تا کمتر وقت تلف کنم. از قانونِ "فقط ۵ دقیقه" که می‌گه فقط ۵ دقیقه برای پروژه‌ای که می‌خوای انجامش بدی ولی حوصله‌شو نداری وقت بذار و وقتی که شروع کردی متوجه می‌شی که سخت‌ترین بخش همون شروع بوده و حالا دلت می‌خواد ادامه بدی.

قانون دیگه‌ای که میگه کارای کوچیکی که کمتر از ۵دقیقه وقت می‌برن رو همون لحظه انجام بده.

قانونای خود ساخته‌ی خودم. مثل"فکر نکن انجامش بده": چون عادت دارم هر کاری رو توی ذهنم اونقدر بزرگ کنم که در عمل هم نتونم انجامش بدم.

و از این دست اتفاق‌های تکراریِ تکرای.

نکته‌ای که تا حدودی عجیبه اینه که هم ناامیدم و هم امیدوار. همیشه به روزگار و زندگی(نه خیلی همیشه :) ) و صد البته خدا و اتفاق‌های خوب و آدم خوبی شدنم امیدوار بودم‌و هستم.

ولی در عین حال نسبت به درس و عبرت گرفتن از اشتباهات و تغییر پله به پله به سمت خوب شدنم ناامیدم می‌شدم و ناامیدتر می‌شم.

پی‌نوشت1: صرفا برای اینکه بگم اینجا برام ارزشمنده و می‌خوام بیشتر حضور داشته باشم.

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 177
  • بازدید ماه : 330
  • بازدید سال : 770
  • بازدید کلی : 2442
  • کدهای اختصاصی